بسم الله الرحمن الرحیم
,چو ,روزی ,شیر ,کن ,خورد , ,خود را ,چو شیر ,و پای ,که روزی
چهبسا جنبنده ای که قدرت حمل روزی خود را ندارد ، خداوند او و شما را روزی می دهد واو شنوا و داناست.
یکی روبهی دید بیدست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای | ||
که چون زندگانی به سر میبرد؟ | بدین دست و پای از کجا میخورد؟ | |
در این بود درویش شوریده رنگ | که شیری برآمد شغالی به چنگ | |
شغال نگونبخت را شیر خورد | بماند آنچه روباه از آن سیر خورد | |
دگر روز باز اتفاقی فتاد | که روزی رسان قوت روزش بداد | |
یقین، مرد را دیده بیننده کرد | شد و تکیه بر آفریننده کرد | |
کز این پس به کنجی نشینم چو مور | که روزی نخوردند پیلان به زور | |
زنخدان فرو برد چندی به جیب | که بخشنده روزی فرستد ز غیب | |
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست | چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست | |
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش | ز دیوار محرابش آمد به گوش | |
برو شیر درنده باش، ای دغل | مینداز خود را چو روباه شل | |
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر | چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟ | |
چو شیر آن که را گردنی فربه است | گر افتد چو روبه، سگ از وی به است | |
بچنگ آر و با دیگران نوش کن | نه بر فضلهٔ دیگران گوش کن | |
بخور تا توانی به بازوی خویش | که سعیت بود در ترازوی خویش | |
چو مردان ببر رنج و راحت رسان | مخنث خورد دسترنج کسان | |
بگیر ای جوان دست درویش پیر | نه خود را بیفكن که دستم بگیر | |
خدا را بر آن بنده بخشایش است | که خلق از وجودش در آسایش است | |
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست | که دون همتانند بی مغز و پوست | |
کسی نیک بیند به هر دو سرای | که نیکی رساند به خلق خدای |
درباره این سایت